هر شعر که میسرودهام بیتو، آویزهی گوشهای کر بوده است
حالا که عجیبْ شاعرم با تو، باور نکن آنچه معتبر بوده است
حوّا نشدم که آدمم باشی شاید که قدیمتر از ابلیسیم
«شاید» نه، که «حتماً» است این قِدْمَت، پیش از تو و من کسی مگر بوده است؟
جانم به توان رسید در حسّت، تا جسم من و تو محوِ معنا شد
جریان شدیدِ این همافزایی، از سرعت نور، بیشتر بوده است
فریاد بکش که دوستم داری من هم بکشم که دوستت دارم
در فرصتِ التیامِ دردِ ما، داروی سکوت، بیاثر بوده است
هر نقطه که در حضور هم هستیم شعری است که انتشار خواهم داد
من در پیِ بازگفتنِ عشقم؛ شرحی که همیشه مختصر بوده است