ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سیّدحمیدرضا رجایی رامشه

وقتی سراپای مردی درگیر یک ماجرا بود
فهمیدم آن ماجرای چشمان یک آشنا بود

امواج ویران‌گری داشت، هر قطره‌اش بی‌کران بود
اعماق ناباوری داشت، دریا چه بی‌انتها بود

می‌شد شنید از سکوتش، غوغای پنهانی‌اش را
ما خود شنیدیم و دیدیم حتی سکوتش صدا بود

با یک دل آسمانی، یک زورق از باور عشق
دل را شبی زد به دریا، مردی که خود ناخدا بود

گرداب و طوفان سختی، دریا هم‌آن شب به پا کرد
زورق شکست و مسافر تنها امیدش خدا بود

دریا تو بودی و چشمت، امواج ویران‌گرش بود
وقتی که سکان قلبم محتاج یک ناخدا بود

اما چه خوش می‌خرامید در بسترت زورق دل
وقتی که آرامشی داشت، وقتی که دور از جفا بود

خود را به ساحل رساندم، من؛ مرد زورق‌شکسته
مردی که هرگز نپرسید دریا چرا بی‌وفا بود

در ساحل چشم‌هایت گفتم که جز من کسی نیست
اما دریغا ندیدم، ساحل پر از رد پا بود

دیگر کسی بعد از آن شب، از من سراغی ندارد
از من فقط قصه ای ماند، مردی که در شب رها بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد