ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سیّدحمیدرضا رجایی رامشه

چراغ خانه شمع روشنی بود
در آن سو سایه‌ی مرد و زنی بود

چراغ خانه‌شان خاموش گردید
پس از آن سایه روی سایه لغزید

من بیچاره آن شب شکل بستم
پس از نه ماه فهمیدم که هستم

به دنیا آمدم، گفتم بهشت است!
شنیدم چارم اردیبهشت است

به دنیا آمدم نوزاد بودم
پر از اندوه مادرزاد بودم

گذشت ایام و کم‌کم راه رفتم
گذشت ایام و دانشگاه رفتم

« سیه‌چشمی به کار عشق استاد»
تمام هستی‌ام را داد بر باد

دچارم کرد و ناچارم رها کرد
نمی‌گویم که او با من چه‌ها کرد

نمی‌گویم که آتش زد به جانم
ولی می‌سوخت مغز استخوانم

هزاران آتش اندر سینه دارم
نمی‌گویم‌، که می‌سوزد زبانم

برو فرهاد! این‌جا بیستون نیست
برو این خانه غیر از خاک و خون نیست

اگر خاکسترت را باد برده
برو شیرین تو را از یاد برده

نی‌ام فرهاد، شیرینی ندارم
دگر لامذهبم، دینی ندارم

دریغا! گر ازو چیزی شنفتم
ولی با او هزاران بار گفتم:

« تو که نوشم نه‌ای، نیشم چرایی؟
تو که یارم نه‌ای پیشم چرایی؟

تو که مرهم نه‌ای زخم دلم را
نمک‌پاش دل ریشم چرایی؟»

دریغا! باز اگر چیزی شنفتم
ولی توی دلم این بار گفتم:

«چه خوش بی مهربونی از دو سر بی
که یک‌سر مهربونی دردسر بی

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی ازو شوریده‌تر بی»

ولی افسوس! امید باطلی بود
که سنگی بود اگر او را دلی بود

غریبه آمد و ناآشنا رفت
ولی با من نگفت آخر کجا رفت...

نماند او هرچه گفتم، هر چه کردم
به من می‌گفت دنبالش نگردم

گذشت ایام و یادش در دل من
چراغی بود و خاموشش نکردم

مرا هرچند او از یاد برده
ولی هرگز فراموشش نکردم...

گذشت ایام و کم‌کم تیره‌تر شد
گذشت ایام و از بد هم بتر شد

گذشت و دردهایی تازه دیدم
ولی کم نه، که بی‌اندازه دیدم

زنی دیدم که افسون می‌فروشد
جوانی را که افیون می‌فروشد

شنیدم دختری اندام خود را
شنیدم مادری خون می‌فروشد

به حرفم خنده کن، باشد، غمی نیست
ولی این حرف‌ها حرف کمی نیست

من از درد بزرگی با تو گفتم
خودم دیدم، نمی‌گویم شنفتم

خودم دیدم تلف کردند ما را
برای مرگ صف کردند ما را

خودم دیدم عدالت پخش کردند
خودم دیدم که با مردم چه کردند

ترازوی عدالت دست‌شان بود
یکی از حیله‌های پست‌شان بود!

خودم دیدم ترازوهایشان را
ترازوها و بازوهایشان را

خودم دیدم، قسم خوردن ندارد
حدیث و آیه آوردن ندارد

خودم دیدم، بلی، مجبور بودم
ولی ای کاش من هم کور بودم

سواری نیست، گردی بر نخیزد
دریغا! شیرمردی بر نخیزد

شما مردم! چه شد پس چشم‌تان کو؟
خروش خوشه‌های خشم‌تان کو؟

شماها پس چرا تدبیرتان نیست
قلم در دست‌تان شمشیرتان نیست؟

نمی‌بینی پر از بند است این‌جا؟
مگر غیرت منی چند است این‌جا؟

رفیقان! طبل توخالی است این بت
چه می ترسید؟ پوشالی است این بت

کمرهای شما گر خم نمی‌شد
که ایشان میخ‌شان محکم نمی‌شد!

نمی‌پرسید این‌ها از کجایند؟
که ابلیس‌اند و آدم می‌نمایند؟

که گرگ‌اند و لباس میش بر تن
رفیق دشمن و با دوست دشمن

مگر از آدمیت بو نبردند؟
مگر آب از کف ابلیس خوردند؟

مگر دیوارشان دیوار چین است؟
مگر حمام‌شان حمام فین است؟

که کشتن نزدشان صوم و صلات است
که جان آدمی نقل و نبات است!

ندانستیم و عمری بَرده بودیم
یزید است آن که بیعت کرده بودیم!

اگر کنده شکسته ریشه باقی است
اگر فرهاد رفته، تیشه باقی است

به این ماران بر دوشت مشو مست
برو ضحاک! این‌جا کاوه‌ای هست

نگو اندیشه و تدبیر خفته است
در این بیشه هزاران شیر خفته است

نگو این شیر در زنجیر، پیر است
همیشه شیر در زنجیر، شیر است!

اگر شیری به زیر خاک کردند
دگر شیران گریبان چاک کردند

چه‌ها دیدیم و غرق خون شد این دل
خدایا! با که گویم چون شد این دل؟

چه گویم که بر این مردم چه‌ها رفت        
عدالت از کجا آمد، کجا رفت؟

خدایا هر چه گفتم باز کم بود
فقط یک قطره از دریای غم بود

همیشه درد را با ما سری بود
ولی این درد، درد دیگری بود

هزاران نطفه درد است در من
قلم از درد آبستن شد امشب

از این پس کافرم، مردم ببینید
اهورایی که اهریمن شد امشب

به دنیا آمدم گفتم بهشت است!
شنیدم چارم اردیبهشت است

به دنیایم هدایت کرد مادر
ز دنیا می‌روم یک روز دیگر

شما ای بعد مرگم سوگ‌واران
مرا از مرگ باکی نیست یاران

فدای میهنم جان و تنم باد!
اگر مُردم به راه میهنم باد
نظرات 2 + ارسال نظر
مهلا پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 14:02

سلام
عالی بود...

المیرا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1396 ساعت 04:58

اول شعر:

چراغ خانه شمع روشنی بود
در آن سو سایه ی مرد و زنی بود
چراغ خانه شان خاموش گشته
پس از ان سایه روی سایه میلغزید
من بیچاره ان شب شکل بستم
پس از نه ماه فهمیدم که هستم
به دنیا امدم گفتم بهشت است .....

تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد