ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

وسط صالح محمد خلیق

لبت انجیر خُلم و توت یاقوتیِ خنجان را
خجالت می‌دهد، دختر! زبانت قند بغلان را

روایت می‌کند صد کهکشان خورشید را چشمت
نگاهت صد خُمستان مستیِ انگور پروان را

تو چون نوروزهای آریایی نوربارانی
تو می‌آیی و می‌پاشد نَفَس‌هایت بهاران را

شمالک می‌شود، عطرِ گل شب‌بوی می‌پیچد
به یک‌سو می‌زنی از ناز تا زلف پریشان را

تو را من دوست می دارم، تو را پیش از هزاران سال
ببین، باور نداری، جای‌جایِ بلخِ ویران را

نوشتم در تمام تاق‌ها نام تو را تنها
و از عکس تو کَندم نقش، گل‌های هر ایوان را

پرستیدم به یاد چشم‌هایت مِهر را روزی
زمانی رفتم آتشگاه، یادِ آن نگاهان را

هزاران سال نوری دُورتر هم، هر کجا باشم
تو را عاشق‌ترین استم، تو خورشیدِ خراسان را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد