بهار است و با تو بهاریترم
تویی گُلتر و من قناریترم
«بسی پر زدم تا رسیدم به تو»
چو از خویش بیتو فراریترم
چه میشد تو را من سزاوار شم
چو مُو سر به آغوش دلدار شم
«اگر حکم مرگ من اجباری است »
به حکم تو بهتر که بر دار شم
نگاهت به من بال و پر میدهد
دلم بیتو فریاد سر میدهد
«کمی یاد من باش ای مهربان»
محبّت، محبّت ثمر میدهد
بیا در شب تار من ماه شو
دلیل من ای دوست در راه شو
«چه بازی شده عمر بیبودنت»
که با خویش گفتم همه آه شو
•
مصاریع داخل گیومه از «مهدیه زرعی»
گر دل خلق بود خوش ، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار