ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
یکی از خانهبهدوشانِ فراوان هستم
کیسه پُر کرده و شبگردِ خیابان هستم
گربهها چشم ندارند ببینند مرا
شب به شب بزمِ زبالهست که مهمان هستم
مردم از این طرف و آن طرفم میگذرند
نکند فرض کنی من هم از آنان هستم
نکند فکر کنی هیچ ندارم، من هم
صاحب سفرهی خالی شده از نان هستم
به شناساندن آیینگیام مشغولم
گاه اگر دیوم و گاهی اگر انسان هستم
چارهای نیست، مگر چشم بپوشند از من
تا نبینند که در صورت امکان هستم
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 ساعت 09:29