ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

پانته‌آ صفایی

چون واگنی فرسوده در راه‌آهنی خالی
از من چه باقی مانده جز پیراهنی خالی؟

دارد فرو می‌ریزد اجزای تنم در من
آن طور که دیواره‌های معدنی خالی

چون آخرین سرباز شهری سوخته یک عمر
جنگیده‌ام در مرزهای میهنی خالی

حالا که سر چرخانده‌ام در باد می‌بینم
پشت سرم شهری‌ است از هر روشنی خالی

گنجایش این جام‌ها اندازه هم نیست
من استکانم شد به لب تَر کردنی خالی

آن باغبانم که پس از یک عمر جان کندن
از باغ بیرون آمدم با دامنی خالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد