ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

پانته‌آ صفایی

تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته‌اند شب‌بوها

شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه‌ی من ریخت موج گیسوها

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابه‌لای شب‌بوها

و ساقه‌ها همه از برگ‌ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها

تو مثل باد شدی؛ گردباد... و می‌پیچید
صدای خنده‌ی خلخال‌ها، النگوها

و دست‌های تو تالاب انزلی شد و... بعد
رها شدند در آرامش تنت، قوها

شبیه لنج رها روی ماسه‌هایی و باز
چه‌قدر خاطره دارند از تو جاشوها

تو نیستی و دلم چکّه‌چکّه خون شده است
مکیده‌اند مرا قطره‌قطره، زالوها

«فروغ» نیستم و بی تو خسته‌ام کرده است
«جدال روز و شبِ فرش‌ها و جارو‌ها»

شنیده‌ام که به جنگل قدم گذاشته‌ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد