ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشتهاند شببوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانهی من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابهلای شببوها
و ساقهها همه از برگها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها
تو مثل باد شدی؛ گردباد... و میپیچید
صدای خندهی خلخالها، النگوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و... بعد
رها شدند در آرامش تنت، قوها
•
شبیه لنج رها روی ماسههایی و باز
چهقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکّهچکّه خون شده است
مکیدهاند مرا قطرهقطره، زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خستهام کرده است
«جدال روز و شبِ فرشها و جاروها»
شنیدهام که به جنگل قدم گذاشتهای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 ساعت 01:27