ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سکینه تاجی

راستش را بگو
راه به قلب زمین برده‌ای
یا به ماه؟
یا من شک کنم به گرد بودن زمین
بعد از این‌که عمری است
خلاف هم می‌رویم؟
این وقت شب
همه‌ی «فرض محال»ها خوابیده‌اند!
پس بیا پرواز کنیم
تا آن کوچه‌ای که دیوارش
فقط رد انگشتان ما را کم دارد...
اصلاً بیا تا خود خاطرات‌مان بدویم
تا خط‌خطی‌های سفید تخته‌سیاه
تا سرود صبحگاهی «ای ساربان».
کاش می‌فهمیدی
ابر دل‌تنگی من
سخاوت هر آسمان گرفته‌ای را به سخره می‌گیرد.
از بهار چشمان تو چه کم می‌شود اگر تو هم
تشنگی این واژه‌ها را چاره کنی کمی؟
من از بیداری فرض‌های محال می‌ترسم
تو را به حرمت آن روزهای بی‌درنگ
بیا و لطف کن
میان این همه محال، «ممکن» شو!

نظرات 1 + ارسال نظر
شوهرجان چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 http://pws.blogsky.com

سلام
مطلب جالبی بود.
+1
باز هم اینجا میام...

من هم امروز آپدیت کردم با یک میله بدون پرچم !
خوشحال میشم نظرتو بدونم...
"عظمت آدمای بزرگ از برخوردشون با آدمای کوچک مشخص میشه."
منتظرتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد