ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دو سه روز است دلم در تب و تابی دگر است
به نظر میرسد آغاز عذابی دگر است
گر چه کبک دلم از چنگ عقابی، رسته
بال و پر بستهی چنگال عقابی دگر است
هر چه گویم: دل غفلتزدهام! خواب بس است
این نه آن چشمهی جوشان که سرابی دگر است
ولی افسوس! که دل -این دل واماندهی- من
نیست آگاه و از این خواب، به خوابی دگر است
باز هم دربهدر کوه و بیابان گشتن
این همآن عاقبت خانهخرابی دگر است