ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
این دوستانی که دم از جنگ میزنند
از تیرهای نخورده چرا لنگ میزنند
آن سفرههای خلوت آن روزها ببین
این روزها چه ساده به هم انگ میزنند
هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز
ما را به رنگ جماعتشان رنگ میزنند
یوسف به بدنامی خود اعتراف کن
کز هر طرف به پیرهنت چنگ میزنند
بازی عوض شده وهمآن همقطارها
از داخل قطار به ما سنگ میزنند
بیهوده دل مبند بر این تخت روی آب
روزی تمام اسکلهها زنگ میزنند
زیباترین بیت این غزل :
یوسف به بدنامی خود اعتراف کن
کز هر طرف به پیرهنت چنگ میزنند