ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین منزوی

آن نه عشق است که بتوان بر غم‌خوارش برد
یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد

عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خَسی بود که جوبارش برد

دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حق‌دار
نه که کالاش کنی، گویی طرّارش برد

شوکتی بود در این شیوه‌ی شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد

مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک«آرش» برد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد