ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
من زنده بودم امّا، انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این که
او سرسپرده میخواست، من دل سپرده بودم
یک عمر میشد آری در ذرّهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد وقتی غروب میشد
کاش آن غروبها را از یاد برده بودم
او سرسپرده میخواست، من دل سپرده بودم !!
چه زیبا سروده استاد بهمنی !
کنار دریا میری یادم کن
اینجا ساحل نداره که وقتی دلمون می گیره خودمون رو تو هیاهوی موجش از یاد ببریم
اگر اشتباه نکنم مانی رهنما این شعر زیبا و ماندگار را خوانده است همیشه مصرع زیبای
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
را زیر لب زمزمه می کنم از این به بعد شعر کاملش را زمزمه خواهم نمود و چه خوب می شد لینک دانلود این آهنگ را هم بگذارید
ممنون از وبلاگ زیباتون که پر از خاطره اس
اگر یافتم، چشم.