ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
برجهای طویل سیمانی
محو کردند خانههامان را
کوچههای عریض طولانی
دور کردند شانههامان را
خانههایی که برکت نان داشت
گر چه بیرنگ بود و خشتی بود
خانههایی پر از ترنج و انار
میوههایش همه بهشتی بود
شانههایی که تا به پا میخاست
دستهایش به آسمان میخورد
شانههایی که در غم و شادی
موج میشد تکانتکان می خورد
خانههایی که بوی مطبخ داشت
بوی نان هم سحرگهان گاهی
شانههایی صبور و ناآرام
کوههای بلند و کوتاهی
وسط کوچه ماندهام تنها
با من انگار خانهها قهرند
آی بنبستهای تودرتو
دوستانم کجای این شهرند؟
از ته کوچهی قهر میآید
به گمانم زنی جوان باشد
نام این کوچه کاش مثل قدیم
کوچهی آشتیکنان باشد!