ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سعید بیابانکی

سرتاسر کوچه حجله‌بندان
عکس تو میان قاب، خندان

ای ماه! منم چراغ‌دارت
چون لاله همیشه داغ‌دارت

آن روز که داس ماه، نو شد
باغ گل سرخ من درو شد


بر شانه‌ی من غمت چو کوهی است
در شهر چه بزم باشکوهی است

بر دوش من این کجاوه‌ی کیست؟
این‌جا همه حاضرند و او نیست

آه تو چه آه بی‌صدایی
درد تو چه درد بی‌دوایی

ماندیم چو شمع مرده بیدار
بر بسترت ای طبیب بیمار

دو یار دو هم‌قطار بودیم
دو دوست دو غم‌گسار بودیم

آن روز که پیک مرگ آمد
رگبار زد و تگرگ آمد
 
آن سرو روان به خاک افتاد
خون در دل چاک‌چاک افتاد

در غربت سرد این بیابان
تنها به کجا چنین شتابان؟

سرمست ز جام تلخ‌کامی
من نیز به شیوه‌ی نظامی:

گویم «ز گزند خاک چونی»
در ظلمت این مغاک چونی؟»

آن خال چو مشک دانه چون است؟
آن چشمک آهوانه چون است؟

یار است و عجب عزیز یار است
از من به بر تو یادگار است

من داشته‌ام عزیزوارش
تو نیز چو من عزیز دارش

گر یاد تو از میانه برخاست
اندوه تو جاودانه بر جاست»

نظرات 1 + ارسال نظر
فریده سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:18

تک تک پستا رو همیشه میخونم لذت میبرم..احسنت
پاینده باشی

زنده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد