ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
با دوربین چیزی نمیدیدم، پس کارِ نزدیکانِ من بودهست
هر اتفاقِ تازه افتاده، از پیش از اینها، ظاهراً، بودهست
چشمانِ عینک را در آوردم، تا حظ کنم از ضعفِ بینایی
هرچند حتا کور هم میدید تصویرِ در آیینه، زن بودهست
تاریکخانه، جای امنی بود، تا ناگهان یک صفحه ظاهر شد
معلوم شد عکاس، پنهانی، فکرِ فقط مطرح شدن بودهست
رگهای من از پوست بیرون زد، تا شرح حالِ مردنم باشد
این پاره پاره دردِ روزافزون، تقصیرِ درز پیرهن بودهست
مردم همیشه فکر میکردند من از خودم میگویم اما تو
یک بار دیگر دوره کن، شاید، منظورِ من از من، وطن بودهست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 ساعت 09:25