ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شدم از دوریات مجنون و صحراگرد و بیخانه
به من از بس که عاقل بودهام گفتند دیوانه
نسیم تازهای لرزاند جان شمع غمگین را
چه رنجی میکشد از دیدن این رقص، پروانه
چه بغضی کردهای؟ در سر چه داری ابر بارانی؟
تو هم دانی مگر فرهاد و شیرین نیست افسانه
لباس اهل دانش دارم و چیزی نمیدانم
امان از دست این تقلیدهای کورکورانه
کجا رفتند یارانی که روزی با خدا بودند
بخوان ای عشق با سوز، غزلهای غریبانه
ابر بارانى نه آب بارانى(بیت3)
ممنون
تصحیح شد.
مصرع اخر سکته وزنی نداره؟
مثلا بشه گفت: بخوان ای عشق با سوزت...
در کل وزن قشنگی رو انتخاب کردید