ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

ولایتی کهنم، خسته‌ام ز والی خویش
ندیده -خیر و خوشی- هیچ از اهالی خویش

«من و زمانه» چه شاهان سخت و سر کش را
نشانده‌ایم به تدبیر گوش‌مالی خویش

مرا و مهر مرا -هردو- داده‌اند از دست
به اعتبار هم‌این لشکر خیالی خویش
...
کنون منم که همه زلف کارم آشفته است
به پای‌مردی مردان لاابالی خویش

گواه می‌طلبی؟ زنده‌رود سابق من
که خفته است در آغوش  خشک‌سالی خویش

دگر مپرس که شرمنده‌ام ز قایق‌ها
ز بی‌خیالی دریاچه‌های خالی خویش
...
«من و زمانه» بسوزیم هر چه سیمرغ است
چنان که زال پشیمان شود ز زالی خویش

به جابه‌جایی یک مهره، کیش‌تان مات است
اگر چه مست غرورید به بی‌زوالی خویش

ز اسب و اصل می‌افتید اگر که ما بکِشیم
 ز زیر پای شما، پاره‌های قالی خویش
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد