ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

قطع قلم، به قیمت نان می‌کنی رفیق؟
این خطّ و این نشان که زیان می‌کنی رفیق

... گیرم در این میانه به جایی رسیده‌ای
گیرم که زود دکّه، دکان می‌کنی رفیق

روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد
حیرت ز کار و بار جهان می‌کنی رفیق

تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
«سیب» است ، یا «سر» است، نشان می‌کنی رفیق

کفّاره‌اش ز گندم عالَم فزون‌تر است
از عمر، آن چه خدمتِ خان می‌کنی رفیق

خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می‌کنی رفیق

گفتی: «گمان کنم که درست است راه من»
داری گمان چو گم‌شدگان می‌کنی رفیق

فردا که آفتاب حقیقت برون زند
«سر» در کدام «برف» نهان می‌کنی رفیق؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد