قطع قلم، به قیمت نان میکنی رفیق؟
این خطّ و این نشان که زیان میکنی رفیق
... گیرم در این میانه به جایی رسیدهای
گیرم که زود دکّه، دکان میکنی رفیق
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد
حیرت ز کار و بار جهان میکنی رفیق
تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
«سیب» است ، یا «سر» است، نشان میکنی رفیق
کفّارهاش ز گندم عالَم فزونتر است
از عمر، آن چه خدمتِ خان میکنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن میکنی رفیق
گفتی: «گمان کنم که درست است راه من»
داری گمان چو گمشدگان میکنی رفیق
فردا که آفتاب حقیقت برون زند
«سر» در کدام «برف» نهان میکنی رفیق؟