ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
اوّلین مرحلهی فلسفهی من این است:
که بگویید زمین از همه دلچرکین است
بعد افتادن آن کوهکن بیسر و پا
بیستون، تلخترین منظرهی شیرین است
آی عارف که به دنبال حقیقت هستی
بیخودی نعره نکش، گوش خدا سنگین است
ما که منظور نداریم، خدا میداند
سطح فکر دل لامذهبمان پایین است
آسمان هرچه دلت خواست کواکب دارد
شهریار! اختر سعد تو فقط پروین است؟
بیگمان از نظر مردم عاقلپیشه
بهترین هدیهی عاشق به دلش نفرین است
من فقط دزد سر گردنههای غزلم
چه کنم یاغیام و شغل شریفام این است
طبع بخت برگشته باز هم به من رو کن
کلبه ی خیالم را باز آب و جارو کن
در رفاقتم با تو تهمت هوس ننگ است
پای آبرو پیش است دست عشق را رو کن
ای ستاره ی اقبال دست آسمان خالی است
کار ، کار چشم توست ، پس دوباره سوسو کن
کار عشق برعکس است ، راز دوستی دوری است
هر چه دوستش داری ، با نبودنش خو کن
تا که هست در دستت چاره ی پر سیمرغ
قبل کشتن سهراب فکر نوش دارو کن
میل پیرهن داری در مشام چشمت کور
صبح تا به شب بنشین هر نسیم را بو کن
شهاب خالقی