فکر سرسبزی از آن روز به باغم آمد
از همآن روز که باران به سراغم آمد
لطف یک پنجره باز نصیبم شد و بعد
نور، بیپرده به آغوش اطاقم آمد
نور در نور شد آیینه و دیوار و زمین
بس که خورشید به پابوس چراغم آمد
گرد خاکستر اندوه از این خانه گریخت
شعله، مستانه به تجدید اجاقم آمد
بعد از آن غصّه که از دست خزان دید دلم
لاله با دشت به همدردی داغم آمد
از همآن روز که ابری شدم و باریدم
از همآن روز که باران به سراغم آمد