ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ردِّ پایی در این بیابان نیست
اثری از عبور انسان نیست
شکم دین به سنگ بسته شده است
که تهِ سفره، تکهای نان نیست
تا که از باغ سر درآوردند
از شقایق، پدر درآوردند
بید تا آمد اعتراض کند
بیتأمّل تبر درآوردند
دل ما با گذشتهها خوش بود
عاشق آرش و سیاوش بود
کدخدازادهی دهِ بالا
وارث اقتدار کورش بود
چیزی از اقتدار باقی نیست
خونی از این تبار باقی نیست
قهرمانان قصهها ُمردند
که یکی از هزار باقی نیست
پست و بالایمان شبیهِ هم است
دین و دنیایمان شبیهِ هم است
بس که پا جای هم گذاشتهایم
جای پاهایمان شبیهِ هم است
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 ساعت 07:56