ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
آزار مکن قفل دلم واشدنی نیست
تندیس تمنای تو پیدا شدنی نیست
گنجینهی لطف تو بزرگ است بزرگ است
در پیکرهی کوچک من، جا شدنی نیست
راهی که فرا روست دو تا خط موازی است
یعنی که حدیث من و تو ما شدنی نیست
توصیف مکن از خطّ و خالم، مفریبم
پروانهی پرسوخته زیبا شدنی نیست
بیخود مده امید بلندم به بهاران
سروی که کمربُر شده بالا شدنی نیست
شاید تو مسیحا شدهای لیک مزن دم
دردی که دلم راست، مداوا شدنی نیست
کمرنگترین واژهی دیوان حیاتم
در خط کج و ریز که خوانا شدنی نیست
بگذار که ناخوانده و بیگانه بمیرد
این واژهی نفرینشده معنا شدنی نیست