ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
خواستم بوسهی گرم از لب گلگون ببرم
حال باید جگرِ داغ و دلِ خون ببرم
برنگردان به من این قلب پر از خاطره را
این کتابِ ورقازهمشده را چون ببرم؟
با سرافکندگی قلب خرابم چه کنم؟
گر سرِ سالم از این معرکه بیرون ببرم
ناگزیرم که در آیینهی چشمت با شرم
لب خندان بنشانم دل محزون ببرم
شاعر ساحل چشم توام و همچون موج
باید از سنگدلیهای تو مضمون ببرم
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 ساعت 01:51
دوست عزیز کاظم بهمنی ها را اشتباه نوشتی. متعلق به فاضل نظری ست
بله درست می فرمایید.
تصحیح شد.