ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

هوشنگ ابتهاج

گفتمش
شیرین‌ترین آواز چیست؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند 
زیر لب غم‌ناک خواند 
ناله‌ی زنجیرها بر دست من!

گفتمش
آن گه که از هم بگسلند؟
خنده‌ی تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره بر این امید بست
وآن طلایی زورق خورشید را
صخره‌های ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می‌گریست
گفتمش
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است
سر به سوی آسمان برداشت، گفت
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
لیکن این شب نیز دریایی است ژرف
ای دریغا پیروان!‌ کز نیمه‌راه
می‌کشد افسون شب در خواب‌شان
گفتمش
فانوس ماه
می‌دهد از چشم بیداری، نشان
گفت
اما
در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی‌آید به گوش
گفتمش
اما دل من می‌تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست
گفت
ای
افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه‌ای را می‌برند
این صدای پای اوست 
گریه‌ای افتاد در من بی‌امان
در میان اشک‌ها پرسیدمش
خوش‌ترین لبخند چیست؟
شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند 
من ز جا برخاستم
بوسیدمش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد