ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ز چشمی که چون چشمهی آرزو
پر آشوب و افسونگر و دلرباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سراسیمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبکبالتر از نسیم
روانبخش و جانپرور و دلفروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جوشد همآغوش ناز
در آن پرفسون چشم رازآشیان
تو گویی نهفته است در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی است
که خاموش مانده است از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمهی آرزوست
قدم مینهم پیش، اندیشناک
خدایا چه میبینم؟ این چشم اوست