ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
در این دیار سربی، یک استکان، هوا نیست
درد و غم و مرض هست؛ یک جرعهی دوا نیست
معشوقههای این شهر، بر چهره، ماسک دارند
احوال عاشقان نیز، چندی است روبهراه نیست
فرهاد، آسم دارد، خسرو، سیاهسرفه
هیچ آدمی به فکر شیرین بینوا نیست
«اطفال و سالمندان» در خانهها اسیرند
ویران شود هر آنجا، غوغای بچهها نیست
تاوان دیدن تو، سنگینتر از جریمه است
من زوجم و تو فردی، این شهر جای ما نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 ساعت 01:38