ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سیمین بهبهانی

ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر، زان که به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو!‌ بهر چه امشب
با خاطره‌ها آمده‌ای باز به سویم؟

گر آمده‌ای از پی آن دل‌بر دل‌خواه
من او نیَم او مرده و من سایه‌ی اویم

من او نیَم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی‌مهر!‌ به سر داشت

من او نیَم این دیده‌ی من گنگ و خموش است
در دیده‌ی او آن همه گفتار، نهان بود

وان عشق غم‌آلوده در آن نرگس شب‌رنگ
مرموزتر از تیرگی‌ی شام‌گهان بود

من او نیَم آری، لب من این لب بی‌رنگ
دیری‌ است که با خنده‌یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده‌ی جان‌بخش
مهتاب‌صفت بر گل شبنم‌زده می‌خفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می‌خواهیش از من به خدا مُرد

او در تن من بود و، ندانم که به ناگاه
چون دید و چِها کرد و کجا رفت و چرا مُرد

من گور وی‌ام، گور وی‌ام، بر تن گرمش
افسردگی و سردی‌ کافور نهادم

او مرده و در سینه‌ی من،‌ این دل بی‌مهر
سنگی‌ است که من بر سر آن گور نهادم

نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:13

قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد