ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز
که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز
تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ
رفاقتی است میان تو و من و پاییز
به فصل فصل تو معتادم، ای مخدّر من!
به جوی تشنهی رگهای من، بریز بریز
نه آب و خاک که آتش، که باد میداند
چه صادقانه تو با من نشستهای، من نیز
اسیر سِحر کلام توام، بگو: بنشین
مطیع برق پیام توام، بگو: برخیز
مرا به وسعت پروازت ای پرنده! مخوان
که وا نمیشود این قفل با کلید گریز
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 16:00