دست خودت نیست، زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی، پناه ببری، ضعیف باشی دست ِ خودت نیست، زن که باشی گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را... شاید عطر ِ تلخ و گس ِ مردانهاش لابهلای انگشتانت باقی مانده باشد ! دست خودت نیست، زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت ِ سرش آب میریزی و قناعت میکنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد دست ِخودت نیست، زن که باشی همهی دیوانگیهای عالم را بلدی
مجتبیٰ فرد
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 08:15
زن که باشی... یه وقتایی آرزو میکنی هر چی باشی غیر از زن!!!
ناشُکری
خودت ناشکری!