فغان بلبلی کز عشق مینالد اثر دارد
نه هر مرغی که فریادی کشد شوری به سر دارد
به گلشن نالهی مرغ چمن شوقافکن است اما
صدایی کز قفس آید برون، شوری دگر دارد
میان خونِ دل غرق است هم چون لاله لبخندم
چنین خندد کسی کز عشق داغی بر جگر دارد
ز سیر گلشن عشقم چه حسرتها که حاصل شد
خوش آن مرغی که در این باغ سر در زیر پر دارد
بَرَش افسردگیها دان و بارش نامرادیها
چمنزار محبت گر درختی بارور دارد
ز روی بلبل این باغ شرمت باد ای گلچین
گلی چیدی که چشمی خونفشان بر او نظر دارد
اگر این شام جانفرسا سحر گردد، دلِ زارم
شکایتها ز گیسوی تو با باد سحر دارد
بَرَش افسردگیها دان و بارش نامرادیها
چمنزار محبت گر درختی بارور دارد