ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

فرّخ تمیمی

در شهر، دل‌بری که بخندد به ناز نیست
عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست

برق صفا نمانده به چشمان دل‌بران
دیدار هست و دیده‌ی عاشق‌نواز نیست

ساقی مریز باده که می‌دانم این شراب
مرد‌افکن و تب‌آور و میناگداز نیست

رازی است بر لبم که نخواهم سرودنش
مردیم از این که محرم دانای راز نیست

مردم اگر چه قصه‌ی ما ساز کرده‌اند
ما را زبان مردم افسانه‌ساز نیست

آن گل به طعنه گفت که در بزم درد ما
روی نگار و جام می و اشک ساز نیست

ای تازه‌گل مناز به گل‌زار حسن خویش
ناز این همه به چهره‌ی گل‌های ناز نیست

سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی
نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد