در جشنهای رنگین، در خندههای زیبا
چشمم نخورد آبی، از چشمهی تماشا
•
میزش کنار من بود اما چه دور بودند:
دستان کوچک من، از دستهای «سارا»
انگار بسته بودند دست من و تو عهدی ـ
از لحظهی نخستین، از ابتدای دنیا
انگار خوانده بودند در گوش چشم و دستم ـ
ـ قانون عشق این است: «تنها» برای «تنها»
•
شاید اگر نبودی، شاعر شدن غلط بود
شاید نمیسرودم، هرگز، ترانهای را
بر من ببخش اگر گاه، حرفی مکدّرت کرد
بیآفتاب بودم مثل تمام شبها
میخواستم بتابی، تنها، به روزن من
میخواستم نباشی: رود هزار دریا