کمتر بخواه مرغ سحر ناله سر کند
داغ مرا که سوختهام تازهتر کند
از جورِ روزگار جوی کم نمیشود
حتا اگر تمامِ جهان را خبر کند
در داغ آفتاب به مهتاب دلخوشیم
پس از کسی مخواه که شقّالقمر کند
در آشیانه نیز به مقصد نمیرسی
وقتی زمانه خواست تو را دربهدر کند
غم بینِ آسمان و زمین پرده میکشد
روزی اگر فلک، شبِ ما را سحر کند
زنگ زمانه خنجرمان را غلاف کرد
زنگ خطر به ناشنوا کی اثر کند؟
کافی است سر به زیر شدن، پس بگو که دار
ما را به سربلندی خود مفتخر کند