ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

امید مهدی‌نژاد

می‌خواستم بگویم هشدار را به فریاد
آن‌ قدر صبر کردم تا اتفاق افتاد

در زیر پا تلف شد صفری که با تقلّا
می‌خواست سر برآرد از لابه‌لای اعداد...

ما تشنه و فراموش، بی‌هم‌زبان و خاموش
ساقی! تو همّتی کن، برخیز، باغت آباد

راهی نشان‌مان ده، ما سرسپردگانیم:
یا پیشِ پای معشوق، یا روی نطع جلّاد

سطری نمانده بود از سرمشق‌های پیشین
«از حفظ می‌نویسید» این بود درس استاد



«یادم تو را فراموش» این رسم زندگی بود
آن‌ قدر زنده ماندیم تا مرگ یادمان داد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد