بی تو قلب عاشق من، ناگهان میایستد
بی دل تنگ من از گردش، جهان میایستد
چشمهسار آشنایی، میهن ماهی و ماه!
گر نجوشی دم به دم با من، زمان میایستد
در حضورت شعلههای دوزخی یخ میکنند
بی تو باری خون به قلب حوریان میایستد
بانگ غم دارد به سودای لجنزاران، وزغ!
با تو اما مرغ و ماهی، شادمان میایستد
پیچک، آویزان دیوار و در همسایههاست
سرو اما در کنارت جاودان میایستد
با زبان سرخ من، باک از سر سبزم مباد
سبز و سرخ پرچمت تا در امان میایستد
بی خیال پچپچ خفاشکان، تا شعر من
بر هزاران قله با ببر بیان میایستد
هر کسی آیینهی اسرار پنهان خود است
این میان، بوزینه شکل این و آن میایستد