باید خیالم برقصد تا شعرِ موزون بریزد
تا در ردیفی منظم این درد بیرون بریزد
دردی که در آسمان است با من که روی زمینم
مرثیه آغاز کردهست تا اشک گردون بریزد
با کینه کاری ندارم هرچند بغضم شده کوه
شاید که از گریههایم دریا به کارون بریزد
من تشنهام ساکن عشق، عشق این بیابان بیآب
آری محال است باران بر خاک مجنون بریزد
تا با جنون گریه کردم با میم و نون گریه کردم
در عشق، خون گریه کردم خونی که اکنون بریزد
از شب که با داس ماهش در آسمان رعد انداخت
تا از سر ابر زخمی بارانی از خون بریزد
نُون وَالْقَلَم بیصدایند با واو از هم جدایند
یعنی که مریم نباید از این قلم نون بریزد