از تنِ گُل که میبرند هنوز
خاکهاشان معطّرند هنوز
روزها از شبم گذشت ولی
خاطراتم مکدّرند هنوز
نعشهایی که زیر قایقها
لخته لخته شناورند هنوز
پسران تن به تن شهید شدند
و زنانی که مادرند هنوز
حرفِ تکراریِ مقصّرهاست
که بلاها مقدّرند هنوز
مؤمنان در اقلّیت هستند
هرچه ایمان میآورند هنوز
جنگ، اصرارِ زوزهی گرگ است
گرچه خرگوشها کرند هنوز