عاقبت با ناله سودا میشود آهی که نیست
زیر گام ما به منزل میرسد راهی که نیست
از کرامتهای بسیارت همین ما را رسید
شاخهی خشکی که هست و دست کوتاهی که نیست
خوب میدانیم و میدانی که چندین سال قحط
آبمان در کاسهی سر دادی از چاهی که نیست
آخر اما صبر کن، ای آسمان! خواهی شنید
نور صد خورشید میگیریم از این ماهی که نیست
دست اگر آن دست دیروزین ما باشد ـ که هست ـ
باز هم گندم برون میآرد از کاهی که نیست
کُشتهی خود میشود این ایل، حتی در شکست
تا نبندد دست امّیدی به خونخواهی که نیست