گرمای سوسنگرد اگر بالای چل بود
آب و هوای شهر تهران معتدل بود
خورشید هم همدرد با بیکاری او
در آسمان پرغبار کوچه ول بود
چیزی که دنبالش نبوده سهمی از نفت
ارزانی کمپانی توتال و شل بود
همسنگر خوبش که روزی جفت او بود
در پشت میز اکنون ضمیر منفصل بود
میخواست تا درخواستی... رویش نمیشد
میخواست حرفی، نامهای... اما دودل بود
- حاجی مرا یادت میآید؟ کربلای...
همرزم از پیشینهاش گویی خجل بود
حاجی، نه! دکتر روی برگرداند و حل شد
در قهوهاش که مثل بهمنشیر گِل بود
آیینهدار زخمهای نسل او شد
اشکی که کنج چشمهایش مشتعل بود
●
سیم بسیجی وصل بود اما ندانست
حاجی خودش شخصاً به بالا متصل بود!