ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

عباس احمدی

گرمای سوسنگرد اگر بالای چل بود
آب و هوای شهر تهران معتدل بود

خورشید هم هم‌درد با بیکاری او
در آسمان پرغبار کوچه ول بود

چیزی که دنبالش نبوده سهمی از نفت
ارزانی کمپانی توتال و شل بود

هم‌سنگر خوبش که روزی جفت او بود
در پشت میز اکنون ضمیر منفصل بود

می‌خواست تا درخواستی... رویش نمی‌شد
می‌خواست حرفی، نامه‌ای... اما دودل بود

- حاجی مرا یادت می‌آید؟ کربلای...
هم‌رزم از پیشینه‌اش گویی خجل بود

حاجی، نه! دکتر روی برگرداند و حل شد
در قهوه‌اش که مثل بهمنشیر گِل بود

آیینه‌دار زخم‌های نسل او شد
اشکی که کنج چشم‌هایش مشتعل بود

سیم بسیجی وصل بود اما ندانست
حاجی خودش شخصاً به بالا متصل بود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد