ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سیّدعبدالجواد موسوی

خوشا مردن و جان ز جانان گرفتن
کم ِ خویش دادن، فراوان گرفتن

دلیرانه از زندگی دست شستن
نشان ِ وفا را به دندان گرفتن

فرو تا نشیند عطش، هم چو طفلی
در آغوش، شمشیر عریان گرفتن

به آشفتن ِ کفر ِ زلفِ سیاهی
دل و دین ِ گبر و مسلمان گرفتن

به جنگآوری از علی ارث بردن
رخ از یوسفِ حُسن ِ کنعان گرفتن

سَبـَق بردن از قیس، در عشق و مستی
سریر خرد را ز لقمان گرفتن

اگر عقل احمد بـُوَد، نفس حیدر
از آن این گرفتن، از این آن گرفتن

به امر فلک نیز سَر خم نکردن
فقط از دل خویش فرمان گرفتن

دلی سر سپرده به آیین یاری
ز روز ازل روز پیمان گرفتن

در آن روز بر گـُرده بار ِ گران ِ
ولای امام شهیدان گرفتن

هماره در این بیم تا گـَردِ راهی
مبادا به دامان ایشان گرفتن

به حکم ِ ادب خاک ِ پاک ِ رهش را
به اشک و به جاروب ِ مژگان گرفتن

به هنگام جان بازی از سر گذشتن
چو گویی که در پیش ِ چوگان گرفتن

به دست و دل و دیده تیر بلا را
از این سوی و آن سوی میدان گرفتن

به پاس وفا در سپاه مُرُوَّت
علم داری از خون یزدان گرفتن

جهان گیر، مشکل گشا، ماه خوبان
از این دست، القاب و عنوان گرفتن

برانگیختن رشک جن و ملک را
مقامی ورای خدایان گرفتن

به گاه ِ تولد علی، در نظاره
حسین است هنگامه ی جان گرفتن

عجب مطلع و مقطع بی بدیلی
شروعش همانند پایان گرفتن

در اوج است اوجی که در وهم نآید
همانندِ از کوه باران گرفتن

به پایان نیامد حکایت که خونش
گرفته است سودای جولان گرفتن

نمی ایستد تا بگیرد جهان را
نمی ایستد تا به ویران گرفتن

اگر دیر اگر دور اما رسیده ست
رسیده ست هنگام ِ تاوان گرفتن

گریز از چنین آزمونی محال است
به شوخی و بازیش نتوان گرفتن

نه پایان که آغاز جنگی بزرگ است
میان خداوند و شیطان گرفتن

چه آغاز بشکوه و بی انتهایی
خوشا خوش از این گونه پایان گرفتن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد