ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

می‌ترسم از

دوران ناصرالدین‌‌شاه بود و در آن روزگار فضلا و دانشمندان عصر در مسجد شیخ عبدالحسین گرد می‌آمدند و وعاظ و روضه‌خوانان داد سخن می‌راندند و در روز عاشورا، ناصرالدین‌شاه نیز در مجلس حضور می‌یافت. شادروان حاج تاج واعظ، که آوازی داوودی داشت و روان‌شناسی چیره‌دست بود، به آن مسجد می‌آمد و شگفت است که پاره‌ای اوقات در هر منبر فقط یک بیت می‌خواند ولی آن بیت، که با مقدمه‌ای برای جلب توجه حاضران هم‌راه بود، با آن آواز روح‌انگیز و دل‌ربا، چنان اثری شگفت‌انگیز در حضار مجلس می‌گذاشت که گروهی از آنان از شدت گریه و تأثر بی‌هوش می‌شدند.
عصر عاشورایی بود، ناصرالدین‌شاه نیز حضور داشت. ناظم‌ا‌لاطبای معروف، نزدیک در ورودی مجلس نشسته بود که ناگهان با صدای بلند ورود حاجی تاج را اعلام داشت. جماعت به پا خاستند و برای عبور او کوچه‌ای باز کردند. تاج بر سر منبر رفت و چند لحظه حیرت‌زده مردم را نگریست و سپس در میان انتظار حضار چنین گفت:
مردم! من از هیچ چیز نمی‌ترسم! بله، از صدراعظم هم نمی‌ترسم! بگذارید بگویم: من از ناصرالدین‌شاه هم نمی‌ترسم.
و آن‌گاه، در حالی که شاه و درباریان و فضلا و دانشمندان و طبقات مختلف مردم در سکوتی سنگین، مات و حیران به او می‌نگریستند که چه می‌خواهد بگوید و چرا این حرف‌ها را می‌زند؟ حاجی تاج ادامه داد:
بلی، از شاه هم نمی‌ترسم، ولی... ولی...

از آن ترسم که آتش برفروزد
میان خیمه بیمارم بسوزد

این بیت هستی‌سوز و طاقت‌شکن که با آوازی آسمانی خوانده شد، آن چنان صحنه جان‌گداز غربت و مظلومیت آل‌الله در عصر عاشورا را در چشم حضار مجسم کرد که بیش از چهل تن از حاضرین بی‌هوش شدند. شاه نیز که از شدت تأثر با صدای بلند می‌گریست ناگهان از صندلی بر زمین افتاد و مدهوش گشت.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد