کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
نیزه نیزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خیمه خیمه دود با او
ای نسیم آهسته پا بگذار سوی خیمهگاهش
گوش کن انگار نجوا میکند معبود با او
هر که امشب تشنگی را یک سحر طاقت بیارد
میگذارد پا به یک دریای نامحدود با او
همرهان بار سفر بربستهاند انگار و تنها
تشنگی مانده است در این ظهر قیراندود با او
مرگ عمری پا به پایش رفت سرگردان و خسته
تا که زیر سایهی شمشیرها آسود با او
صبح فردا کوهساران شاهد میلاد اویند
سرخی هفتاد و یک خورشید خون آلود با او