ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تو لاله شدی و داغ را من بردم
چون شمع مزار در خودم میمردم
دیدند پس از تو از خودم سیر شدم
از بس که نشستم و خودم را خوردم
...
لکلکها
بر لولۀ تانکها لانه کردهاند
هواپیماهای جنگی زمین را شخم زدهاند
برداشت روزنامهها:
جنگ تمام شده است
...
برگشتهام
در آستانۀ در
بازوانت را میگشایی
و من
با آستینهایی که به جیبم سنجاق است
تنها
چهل درصد آغوش برایت آوردهام