ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علیرضا سپاهی لایین

تا خنجرت در دست و بر دوشت تفنگی هست
آیا میان ما دو تن حرف قشنگی هست؟

وقتی که انگشتت فقط با ماشه می‌رقصد
در دست‌های خالی من نیز سنگی هست...

آن سو ببین، همسایه‌های خوب هم‌خوابند
این سو ولی در بین ما پیوسته جنگی هست

من کُرد باشم یا عرب فرقی نخواهد داشت
هر آسمانی را کمان هفت رنگی هست

 اما تو در ذهنت به دفن من می‌اندیشی
تنها به این خاطر که در دستت کلنگی هست!
 ***
ما ساده، ما بی‌ادعا، بی‌رنگ، بی‌نیرنگ
خوبیم ما، اما در این‌جا هم زرنگی هست

آن گربه‌- انسانی که ما را  مرده می‌خواهد
مانند آهویی که در راهش پلنگی هست!

این اردشیر- آیا نمی‌بینی که -  این تیمور...
آیینه‌ی دست درازش پای لنگی هست؟!
**
این زخم زیبا آخر از پایم می‌اندازد
وقتی که دل کور است و عقل گیج و منگی هست

وقتی که غیر از ماهی کوچک نمی‌بینند
هر چند در دریاچه‌ی ما هم نهنگی هست

وقتی مرا تنها مجال هم‌زبانی نیست
وقتی تو را شاید خیال نام و ننگی هست!

من ناگزیر از خویش می‌پرسم که آیا هیچ
در سینه‌ی این مردمان دل‌های تنگی هست؟

پاسخ نخواهی داد می‌دانم کمی زود است
باید ببینی در خشاب آیا فشنگی هست!!
 **
ای رودهای خون که می‌غرید و می‌تازید
آیا شما را پشت این سدها درنگی هست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد