این مهم نیست که دل، تازه مسلمان شده است
که به عشق تو، قمر، قاری قرآن شده است
مثل من باغچهی خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
بس که هر تکهی آن با هوسی رفت دلم
نسخهی دیگری از نقشهی ایران شده است
بیشک آن شیخ که از چشم تو منعم میکرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است
عشق مهمان عزیزی است که با رفتن او
نردهی پنجرهها میلهی زندان شده است
عشق زاییدهی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آوارهی تهران شده است
عشق دانشکدهی تجربهی انسانهاست
گر چه چندی است پر از طفل دبستان شده است
هر نوآموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری است که دیوانه فراوان شده است
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است
شور و شیرین بود...