ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از باغ میبرند تا چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گُل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مُردهای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانهای است که قربانیات کنند
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 ساعت 13:31
وبلاگ و قالب قشنگی داری.شعر هات هم خوب بودن.به منم سری بزن.