ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوختهام، ناامید و بیبرکت
که جز مراتع نفرت، نمیچرید از من
عجب که راه نفَس، بستهاید بر من و باز
در انتظار نفسهای دیگرید از من
خزان به قیمت جان، جار میزنید اما
بهار را به پشیزی نمیخرید از من
شما هر آینه، آیینهاید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من
اگر فروبنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه، تیغ از شما، ورید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من، آشناترید از من
خزان به قیمت جان، جار میزنید اما
بهار را به پشیزی نمیخرید از من
--------------------
این بیتو خیلی دوس دارم.