ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

اوحدی

ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
به شرط آن که در آن زلف دل‌ستان بندی

هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز
ضرورت‌ است که از دیگران فرو بندی

اگر به تیغ تو را می‌توان برید از دوست
حدیث عشق رها کن، که سست‌پیوندی


و گر چو شمع نمی‌گردی از غمش، بنشین
که پیش اهل حقیقت به خویش می‌خندی

هزار نامه به خون جگر سیه کردم
هنوز قاصرم از شرح آرزومندی

بیا، که جز تو نظر بر کسی نیفکندم
به خشم اگر چه مرا از نظر بیفکندی

ز بندگی به جفایی چه گونه برگردم؟
که گر به تیغ زنی هم‌چنان خداوندی

به طیره گر تو مرا صد جواب تلخ دهی
هنوز تلخ نباشد، که سربه‌سر قندی

نشاند تخم وفای تو اوحدی در دل
اگر چه شاخ نشاطین ز بیخ برکندی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد