روزگارم نام داد و کامرانی را گرفت
تا زبانم داد، شوق همزبانی را گرفت
گفتمش خواهم گل و صد آرزو آرم به چنگ
گل، فراوان داد و شوق باغبانی را گرفت
آن چنان بودم که لبخندم گل صد باغ بود
اشک پیری خندههای آنچنانی را گرفت
آبرو میخواستم تا رخ برافروزم چو شمع
آبرو بخشید و روی ارغوانی را گرفت
در جوانی شاد بودم پایکوب دشتها
رنج پاییزی، بهار شادمانی را گرفت
هیچ دانی روزگار حیلهگر با من چه کرد؟
سالها عمر عبث داد و جوانی را گرفت